ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

دخملم خوابه

  ستایشم قشنگم وقتی می خوابه با یک صدای کوچیک بیدار می شه تو خوابه به قدری تکون می خوره که خدا می دونه هی به این پهلو هی به اون پهلو می شه بعضی اوقات هم تو خواب مثل وردنه قل می خوره بعدش هم بیدار می شه به خاطر همین دور برش بالش می چینم تا نتونه قلت بزنه عشق منی ستایشم ...
31 خرداد 1390

خرید

خوشگلم دیروز از سر کار که اومدم خونه هوا خیلی خلیلیییییییییییییییییییی گرم بود طبق معمول منتظر بودی که از در بیام تو وقتی همدیگه رو دیدیم کلی ذوق کردیم و من گرما یادم رفت دست و پام و صورتم رو شستم بقلت کردم با هم رفتیم تو آشپزخونه آب خوردم و بعد خوابت می آمد ولی یک کم با هم بازی کردیم و بعد خوابیدیم باز زود از خواب بیدار شدی ولی من خواب بودم مامان جون حوا بردت تو آشپزخونه باهات بازی کرد غذا خوردی آب میوه ات رو هم خوردی تا بابا جون مهدی هم اومد . یک کم نشستیم تا بابا جون گفت بریم سهروردی کاغذ دیواری بخریم . اول نمی خواستم تو رو ببرم ولی وقتی چادر سرم می کنم مانتومو می پوشم دختر باهوشم می فهمه می خواد اونم ببریم س...
31 خرداد 1390

تلاش دخملی بر چهار دست و پا رفتن

گل گل مامان هر روز تلاش می کنه تا بتونه چهار دست و پا بره ولی نمی تونه نمی دونم کی بالاخره این همه تلاش به نتیجه می رسه از اونجا که دخترم زرنگه مطمئنم به همین زودی ها می تونه جالب وقتی با زور به زانوش می ره به جای اینکه به جلو بیاد به عقب می ره . ستایشم بای بای کردنم یاد گرفته حتی تو آینه خودش رو نگاه می کنه با خودش بای بای می کنه خیلی دوست دارم عزیزم عاشق خودت و کارت هستم دلم برات ضعف می کنه وقتی یاد کارات می افتم کاش الان اینجا بودی یه بوس آبدار می کردمت دوردونه من نفس من جون من ...
31 خرداد 1390

صبحانه خانمی

        دخملم هر روز صبح که از خواب بیدار میشه صبحانه می خوره صبحانه اش بیسکویت مادر با شیر با عسل مخلوط می کنیم و می خوری . امروز برای اولین بار صبحانه نون و خامه مامان جون حوا بهت داده و زنگ زد اداره بهم گفت که برات ثبتش کنم خیلی هم دوست داری و ماشاالله با اشتها هم خوردی عزیزم راستی ندیده بودم شیشه شیر می خوری یاد گرفتی خودت می گیری دستت بازی می کنی و شیشه ات رو می خوری خیلی نازی ماه من فکر کنم یکم بغلی شدی، آخه تا می شینیم دستای کوچولوتو باز می کنی می گی بغلت کنیم . تازه اصلا هم دوست نداری زمین بشینی وقتی می زاریمت زمین بشینی پاهاتو سفت می کنی نق می زنی که ایستاده نگ...
25 خرداد 1390

ستایشم قشنگم

  دخمل خوشگلم انقدر خوشم می یاد با اینکه صبح تا ظهر پیشت نیستم ولی وقتی منو می بینی دیگه بقل هیچکس نمی ری هر کی بهت میگه بیا بغلم سفت می چسبی به من خیلی خوشگل و نازی انقدر دوست دارم که قابل وصف نیست . امروز دوشنبه ٢٣/٣/٩٠ تولد دایی جون میثم ١٠ ماه رجب تولد امام جواد (ع) هم هست خونه مامان جون حوا مولودی خیلی خوب جشن اولا از اینکه همه دست می زدند می ترسیدی اما الان نه دیگه کلی هم خوشت می یاد. خیلی دوست دارم دلبر من دختر قشنگم   یه بوس قشنگ ستاره ای به تک ستاره قلبم خوشگل من این صفتی که من برای تو خیلی زیاد استفاده می کنم و اکثرا با این کلمه صدات می کنم . روز به روز داری جلوی چشمام بزرگ می شی ...
25 خرداد 1390

یا حسین(ع)

یا امام حسین به بزرگواری و عظمتت و به کوچک بودن علی اصغرت تمامی بچه ها رو حفظ کن دخمل کوچولوی من رو هم همینطور دلبندم اینم عکست در اولین محرم که سقا شده بودی عزیز دلم امیدوارم همیشه رهرو راه امام حسی(ع)ن و حضرت زینب (س) باشی دختر خوبم             ...
25 خرداد 1390

پدرم روز مبارک

                سبد سبد گلهای زیبا تقدیم به تمامی پدران مهربان و زحمت کش      از تو آموختم. دیواره ای آهنین که در اندرون آن قلبی سرخ می تپد. پدر اي چراغ خونه! مرد دريا، مرد بارون با تو زندگي يه باغه، بي تو سرده مثل زندون هر چي دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها هنوزم اگه نگيري، دستامو مي افتم از پا . . . روز پدر به تمامی پدران دنیا مبارک باد مخصوصا پدر مهربون خودم و پدر دخملی   ...
21 خرداد 1390

تعطیلات 3 روزه

گل دخترم تاج سرم  عزیز دردونم   برای اولین بار بردیمت باغ آقا جون تو ابهر روستای ازناب اونجا خیلی قشنگه یه خونه خیلی قشنگ داره با یه باغ انگور که یه درخت گردو هم توش داره هر سال تابستان می ریم اونجا و در انگور چینی کمک می کنیم من خاطرات خیلی قشنگی از دوران کودکی اونجا دارم که از رفتن به اونجا خیلی لذت می برم . حالا پنجشنبه ساعت 18  مورخ 12/3/90 راه افتادیم تا بریم اونجا آب و هوا مون عوض بشه تازه ساعت ۹ شب رسیدیم کرج به قدری ترافیک بود تصمیم گرفتیم بریم خونه خاله رقیه تا فردا صبح حرکت کنیم بریم تماس گرفتیم و رفتیم اونجا شب اونجا موندیم صبح ساعت ۷ حرکت کردیم رفتیم از اونجا که دخملی من ددیی هست ...
18 خرداد 1390

اولین مسافرت شمالی نی نی من

گل گل مامان اولین مسافرت تو بردیمت شمال در ٣ ماهگی من و تو مامان جون حوا بابا علی و دایی زبی با هم  رفتیم بابا جون مهدی نیومد چون من تو مرخصی ٦ ماهه بودم و وسط هفته بود بخاطر همین باباجون نتونست بیاد یک روزه رفتیم و برگشتیم خیلی خوش گذشت چون بعد از یک سال من رفتم مسافرت رفتیم ساری خونه مامان زن عمو بنده خدا مامانش خانم برزگر کلی ازمون پذیرایی کرد و هوای تو فسقلی رو هم داشت چون هوا سرد بود تو هم چوچلو بودی باید خیلی ازت مراقبت می کردیم اونجا باغ پرتقال بردیمت و دریا  که ازت   عکس انداختیم عکسش رو هم برات گذاشتم. خلاصه این اولین مسافرت یک روزه نازگل مامانی بود. اینم ۲ عکس تنهایی از گلی بهار م...
18 خرداد 1390

نیش دندون

رنگین کمون زندگیم       مثل مداد رنگی        رنگای اون سبز و سفید               سفیدی مداد اون           به رنگ نیش دندونه             وقتی که اون در بیادش قشنگ ترین دندونه         دختر من امروز داره            یه نیش دندون قشنگ خدای خوب و مهربون        د...
18 خرداد 1390